ای بارون پاییزی
نبار
تو که میدانی با باریدنت دلم هوای چه چیز میکند
نبار بارون که با باریدنت
اسیدی به زخم های عمیق دلم می پاشی...
نبار
تو که میدانی با باریدنت دلم هوای چه چیز میکند
نبار بارون که با باریدنت
اسیدی به زخم های عمیق دلم می پاشی...
میدونم که همین روزهاست.
یادش بخیر اون روزها با چه شور و شوقی به پیشواز ماه محرم میرفتیم.
یادش بخیر توی این حسینیه ها چه بازی هایی چه سرگرمی ها چه دور هم نشینیها و..چه و چه و....چه
یادش بخیر اون شبی که زیر بارون بیرون از حسینه توی همون دزدو پلیس بازی هامون...وای چه خونی از پیشانیم میومد وای که با چه سر باند پیچی شده ی قشنگی شبو رفتم خونه... هنوزم یادگاریشو دارم.
واقعا یاد همه ی اون خاطره های قشنگ بخیر
نمیدونم دیگه هم از شور وحال ها خبری هست یا نه.
ولی وقتی توی هم نسلی های خودم نگاه میکنم واقعا تو دلم لعنت میفرستم به اونهایی که باعث شدند دین ومردونگی و دوستی ومرام از یاد همه ی ماها بره وجاشو روش های دزدی های میلیاردی و دروغ و کلک بازی و...
کاش الان دیگه می فهمیدند که آخر همه ی این ریا بازیها و ریاکاریهاشون چی به سر ملت ما و جوون هاش آورده.
خوابم گرفت.
امشبم مثل این که ....
نه خبری نیست.
شب بخیر