چارلی چاپلین

 
یه نوشته ی فوق العاده از چاپلین به دخترش میذارم امروز که امیدوارم شما هم خوشتون بیاد.

چاپلین به دخترش نوشت:

تا وقتی قلب کسی را عریان ندیدی بدنت را عریان نکن,هرگز چشمانت را برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد گریان مکن,قلبت را خالی نگه دار و اگر روزی خواستی کسی را در قلبت جای دهی سعی کن فقط یک نفر باشد و به او بگو:تو را کمتر از خدا و بیشتر از خودم دوست دارم.زیرا به خداوند اعتقاد دارم و به تو احتیاج...!

یا امام زمان

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی

چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن ، تبر به دوش بت شکن

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه

ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی

تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام

دوباره صبح ، ظهر نه غروب شد نیامدی

 

طعم دریای لبت را نچشیدن تا کی ...

از پی عشق تو یک عمر دویدن تا کی ... 

از لب بام خدایان نپریدن تا کی ...

مردم از بس که فقط غصه و ماتم دیدم

درد و رنج ازدر دیوار کشیدن تا کی ...

خلوتم را به تو بخشیدم و آواره شدم

بی تو دل ازهمه کس ساده بریدن تا کی ...

منم آن ماهی نمک گیر توام

طعم دریای لبت رانچشیدن تاکی...

دلخور نشو اگر به تو عادت نمی کنم .....

تنهایی و سکوت و غم و اضطراب ها

راهی دراز و سختی این انتخاب ها


 


چشم تو و حکایت یک التماس گرم

قلب من و تحمل رنج و عذاب ها


 


فرقی نمی کند چه قدر عاشق منی

کو حال عشق و حوصله ی پیچ و تاب ها


 


با هر قدم به فاصله نزدیک تر شدیم

سودی نبرد قلب تو از این شتاب ها


 


شرمنده ام که با تو تعارف نمیکنم

دل کندم از قشنگی رنگ و لعاب ها


 


دلخور نشو اگر به تو عادت نمیکنم

خو کرده ام به خلوت خود مثل خواب ها


 


شاید اگر به عشق دلی اعتقادی داشت

سنگین نمی شد اینهمه جرم این طناب ها....




امیدوارم خوشتون بیاد.بچه ها منتظر نظراتتون هستم

از دوست داشتن

امشب از آسمان دیده ی  تو
روی شعرم ستاره می بارد
در  سکوت  سپید   کاغذها
پنجه هایم  جرقه  می کارد

شعر  دیوانه ی  تب   آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره  می سوزد
عطش     جاودان     آتش ها

آری  آغاز دوست داشتن  است
گرچه    پایان   راه   ناپیداست
من   به   پایان   دگر   نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

از   سیاهی   چرا   حذر   کردن
شب پر از قطره های الماس است
آن  چه  از  شب  به جا   می ماند
عطر  سکرآور  گل   یاس   است

آه  بگذار  که  گم  شوم  در تو
کس  نیابد  ز من  نشانه ی  من
روح    سوزان   آه   مرطوبم
بوزد   بر   تن  ترانه ی   من

آه  بگذار زین  دریچه ی   باز
خفته    در  پرنیان    رویاها
با  پر  روشنی    سفر   گیرم
بگذرم   از   حصار     دنیاها

دانی از زنده گی چه می خواهم؟
من تو،   منم، تو، پای تا سر  تو
زنده گی   گر هزار   باره   بود
بار  دیگر   تو،   بار  دیگر   تو

آن چه در من نهفته دریایی است
کی   توان    نهفتن ام     باشد؟
با   تو  زین  سهمگین   توفانی
کاش    یارای   گفتن ام    باشد

بس که لبریزم از تومی خواهم
چون غباری  زخود  فروریزم 
زیر  پای   تو  سر  نهم   آرام
به  سبک   سایه ی  تو  آویزم

آری  آغاز دوست داشتن  است
گر چه   پایان   راه   ناپیداست
من   به   پایان   دگر   نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

فروغ فرخزاد